چشمانت را ببند و فقط لحظه اي خود را به جاي من بگذار…
حس مي کني چقدر تنهايم؟!
وقتي ميان اين همه ادمک چوبي شانه اي نيست که تکيه گاه گريه ام باشد
وقتي که اغوشي نيست که از همه دل خستگي ها در بر بگيرم
وقتي دست هاي گرمي نيست که دستانم را شريک شود
يا اشکانم را با سر انگشت هم دلي پاک کند
وقتي که هيچ چشم منتظري در اين دنيا براي من پلک نمي زند
وقتي صدايي نيست که خستگي لحظه هايم را با لحن گرمش دل داري دهد
وقتي که هيچ گوشي نيست که اين همه دل نوشت را بشنود
حس مي کني تنهاييم را...؟؟!!
اگر حس کردي
تو بگو چه بايد کرد؟!