شب روي جاده نمناک مي خوانم هر مهتاب تو را
و تو آرام مي آيي و مي نشيني در سکوت سينه ام
زير لب با شوق صدايت مي زنم
و تو دست در دستم مي نهي
و چشمهاي فسونگرت مي برد مرا...
گوش کن نبضم از طغيان خون متورم شده است
و تنم از وسوسه اي مي سوزد
تو را مي خواهم براي بودنت ...ماندنت...هميشه و هميشه